ادبیات دیجیتال فرزند این زمانه است.
خانم صادقی شما از پیشگامان دیجیتالی سازی ادبیات داستانی ایران محسوب میشوید. لطفاً بفرمایید که نخستین بار چگونه با حوزه «ادبیات دیجیتالی» آشنا شدید و تصمیم گرفتید که تکنولوژیهای دیجیتالی را در خدمت داستاننویسی فارسی قرار دهید؟
نخستین آشنایی من با ادبیات دیجیتال از طریق وبلاگ نویسی بود که توجهم را به نقش مخاطب در افزودن چیزی به داستان در فضای وبلاگ جلب کرد، بهگونهای که پیام مخاطبان در زیر متن اثر به بخشی از اثر تبدیل میشد و خواننده همه را بهعنوان داستان میخواند. در مجموعه داستان «وقتم کن که بگذرم» (1381) سعی کردم از این تجربه استفاده کنم و داستانهای کوتاه دنبالهداری ایجاد کنم که با نقش مخاطب در خواندن تصاویر میان کلمات، فصلبندیها و نیز استفاده از عناصر فضاهای مجازی در شکلگیری داستان شکل بگیرد. این تجربه را در اثر دیگرم به نام «اگه اون لیلاست، پس من کیام» (1381) ادامه دادم بهطوریکه یکی از داستانهای مجموعه با ساختار چت نوشتهشده و در دیگر داستانها نیز فضاهای خالی بسیاری به لحاظ نقش مخاطب در تکمیل متن ایجاد کردم که نامش را سکوت میگذارم و این سکوت نقش بزرگی در شکلگیری روایت دارد، اما نمیتوانم بگویم این کتابها بهترین تجربهام در حوزهی تأثیر دنیای دیجیتال بر ادبیات بودهاند و فکر میکنم در ادبیات تجربهگرا، همیشه باید تجربه کرد و هیچ تجربهای شاهکار نخواهد بود.
اما بعدها پس از کار کردن با دائره المعارف دیجیتالی بریتانیکا، به فکر نوشتن داستانی افتادم که مانند این دائره المعارف شگفتانگیز از لینکها و تصاویر و صداهای مختلفی ساختهشده باشد و برای خواندن آن بشود مانند عنکبوتی از یک تار به تار دیگری پرید و مدام در آسمان معلق ماند. برای نوشتن چنین اثری تلاش کردم داستانهای دیگری را که در این حوزه نوشتهشدهاند، بخوانم و ببینم و با داستانهای دیجیتال فراوانی آشنا شدم که شبیه ویدئو گیم بودند و احساس کردم َابَرداستاننویسی در حد آنچه آرزویم بود، باید بهصورت یک کار تیمی انجام شود. اما درعینحال آثار بسیاری از نویسندگان مانند آنچه مارک برنستاین در سایت خود درج میکرد، بسیار ساده و بسته به نظرم میرسید، بااینحال در مکاتبه با او دریافتم که نرمافزار خاصی برای ابرداستاننویسی وجود داشت که کمک میکرد تا نویسنده وارد حوزههای برنامهنویسی نشود، اما متأسفانه فونت فارسی در آن جایی نداشت و امروز که حدود پانزده سالی از مکاتبهی من با برنستاین میگذرد، وعدهی او بهقرار دادن فونت فارسی در سیستم برنامهنویسیشان، هنوز که هنوز است محقق نشده، درصورتیکه فونت عربی برای آن تعریفشده و نمیدانم آیا داستاننویسان در کشورهای عربی از این پدیده استقبالی کردهاند یا نه، اما تا جایی که من پیگیری کردهام، گویی فضای ادبی عربها بسیار محافظهکارتر از فضای ادبی ایران است و ادبیاتش هنوز وارد این عرصهها نشده است.
با همهی این احوال دلم میخواست کتابی شبیه ساختار بریتانیکا بنویسم، کتابی با تصویرهای متحرک، موسیقی و حرکت و تنیده شدن متنها مانند تارعنکبوت درهم از طریق لینکها با گرافیکی عالی. آرزوی بزرگی بود آنهم در ایران که این سؤال همچنان برای همگان مطرح بود که واسه چی؟ چنین اثری آیا حاصل زندگی در جامعهی ایرانی میتواند باشد؟ با این پیشفرض که اولین مخاطبم خودم هستم و ایجاد این جهان آرزوی من بود، بعد از کار کردن با برنامههای مختلفی که پاسخگوی نیازم نبودند، دستآخر یک معلم خصوصی گرفتم و کار کردن با دایرکتور را آموختم. اما فقط برنامهنویسی نبود. نیاز به گرافیست، آهنگساز، انیماتور و خیلی از تخصصهای دیگر بود و این بلندپروازی برایم گران تمام شد. بعد از هشت سال کلنجار رفتن با این پروژه توانستم با مشورت گرفتن از تخصصهای مختلف خودم کار را بهتنهایی پیش ببرم، چراکه تقاضاهای مالی سنگین بابت گرافیک و برنامهنویسی و طراحی و غیره میشد که پرداختش برای من نویسنده مقدور نبود.
نتیجهی آنهمه تلاش ابرداستان «داستانهایی برعکس» (1388) بود که آهنگهای آن را داریوش تقی پور ساخت و خود اثر بر اساس سیودو عکس از جاوید رمضانی عکاس نوشته شد و البته مشاورهی رایانهای مهندس حمیدرضا غفار و مشاورهی گرافیکی معصومه میرزایی در شکلگیری اثر حائز اهمیت بود. خستگی کار بر تنم ماند، چراکه انتشار اثر مصادف شد با حوادث تلخ سال 88 و فکرش را کنید که در آن بحبوحه چه کسی تمرکز لازم برای یک زندگی عنکبوتی مجازی میتوانست داشته باشد، وقتی فضای جامعه خود بهراستی مانند تار چسبنده و نازک عنکبوت همه را درگیر کرده بود، هرچند کل کتاب فروش رفت و متأسفانه تجدید چاپ هم نشد، بهاینعلت که ناشر تاجرمآب آنکه به دلیل نام خانوادگیاش بسیاری تصور روشنفکری از او دارند، مبتلا به فقر فرهنگی بود و ازنظرش مانور دادن بر کتابهای حجیم با قیمت بالا بهصرفهتر از کتابی است که قیمتش فقط 3000 تومن بود. درنتیجه من نیز مجوز و حق چاپ کتاب را از ناشر پس گرفتم و ناشر معتبر دیگری که در رودربایستی و خجالت از ناشر اول نباشد، نیافتم. این شد سرنوشت آنهمه دل دادن به کاری که الزامش در جامعه احساس نمیشد.
به نظر شما، آیا بین ادبیات دیجیتالی و الکترونیک تفاوتی وجود دارد؟ ابر داستاننویسی ذیل کدامیک از این دو قرار میگیرد؟ یک ابرداستان واجد چه ویژگیهایی است؟
به نظر میرسد که هر دو واژه برای گفتن یکچیز به کار میروند و ازآنجاییکه در دنیای اقتصاد کلمات، بهمرور مترادفها میبایست به واژههای متفاوتی تبدیل شوند، شاید بد نباشد یکی از آنها را برای نوع دیگری از ادبیات به کاربرد. بهعنوانمثال میتوان ادبیات دیجیتال را برای ادبیاتی که امکان انتشار کاغذی ندارد، به کاربرد و ادبیات الکترونیک را برای بازنشر آثاری که پیشتر بر کاغذ منتشرشدهاند، بدین معنا که به دلیل شرایط عصر جدید، این آثار با استفاده از ابزارهای الکترونیکی بازنشر میشوند تا سادهتر در دسترس همهی مخاطبان قرار بگیرند مانند کتابهای صوتی و کتابهای آنلاین که شنیدن و یا خواندن آنها در هنگام رانندگی و سفر با قطار از یکسو بهسوی دیگر نیز ممکن است. همچنین حجم کم این کتابخانههای مجازی نیز دلیل دیگری است که میتواند به خانههای کوچک امروزی راه یابد و در یک جعبهی الکترونیکی پنهان شود، بهطوریکه دیگر از آن قفسههای باابهتی که دستکم یک دیوار خانه را به خود اختصاص میدهد، خبری نباشد.
پس ادبیات دیجیتالی و ادبیات الکترونیکی را میتوانیم ازاینپس بهصورت قراردادی به دو اصطلاح متفاوت تقسیم کنیم: 1. ادبیاتی که مطابق با امکانات دیجیتالی نوشته شود و امکان کتاب شدن نداشته باشد 2. ادبیاتی که همان ادبیات کاغذی را با تکنولوژی جدید بازنشر میدهد. درنتیجه بهتر است که ابر داستاننویسی را ذیل ادبیات دیجیتال قرار دهیم و از مشخصههای اصلی آن به استفاده از امکانات دیجیتالی در شکلگیری ادبیات نام ببریم که از آن جمله امکان استفاده از صدا، تصویر، حرکت و حتی فیلم در میانهی متن شعر یا داستان است. همچنین امکان حرکت غیرخطی یکی از مهمترین مشخصههای فضای دیجیتال است که برای خواننده انتخاب پیرنگهای متفاوت بهواسطهی لینکهای مختلف میسر میشود. شاید بشود گفت که این نوع ادبیات بهصورت بالقوه انقلابی در دل دارد که هنوز رخ نداده است، اما آینده ادبیات را همین انقلاب رقم خواهد زد.
سرودن شعر و داستاننویسی با ابزارهای دیجیتالی افقهای شناختی نوینی را برای شاعران، نویسندگان و خوانندگان خلق میکند. به نظر شما تفاوتهای اصلی متون چاپی و دیجیتالی در چیست و از منظر زیباییشناسی، این افقهای جدید چه تأثیری بر روی خواننده میگذارند؟
ورود به عصر دیجیتال میتواند اتفاق فرخندهای باشد در عین اینکه مسائل و معضلاتی را نیز میتواند ایجاد کند. در ادبیات دیجیتال، مخاطب نقش مهمی دارد و ورود فیزیکی مخاطب به اثر ادبی برای تکمیل متن از اهمیت ویژهای برخوردار است، درنتیجه مخاطب نمیتواند در هنگام خواب روی کاناپهای دراز بکشد و اثری را بخواند. اما از طرفی دیگر ادبیات دیجیتال میتواند به گسترش خواندن کمک کند، چراکه الزامی نیست که خواننده برای خواندن یک اثر آیین خواندن را بهجا آورد و در فضایی آرام پایش را روی پایش بیندازد و کتابی را ورق بزند و در میانهی خواندن کاغذی را لای یک صفحه برای علامت بگذارد. مخاطب در حین راه رفتن در خیابان هم میتواند بخواند و بخشی از آن جهان مجازی باشد، اما عدم نیاز به تمرکز زیاد خود باعث سطحیتر شدن این ادبیات میتواند بشود و این آسیبی است که ممکن است از جدیت و اهمیت این نوع ادبیات بکاهد، گرچه در ادبیات کاغذی همچنین آثاری بسیار تولیدشدهاند.
همچنین ورود تصاویر و حرکتها به ادبیات مجازی میتواند از قدرت تخیل مخاطب بکاهد، چراکه مخاطب برای تصور آنچه میخواند تصاویر را پیش رو دارد و صداهای ذهنی او ممکن است با شنیدن صداهایی در میانهی اثر خاموش شوند. برای نوشتن یک اثر دیجیتال باید بسیار زیرکانه میان کلمات و تصاویر ارتباط برقرار کرد بهگونهای که مخاطب فعال که عنصر اصلی این نوع ادبیات است، به مخاطب بی تخیل تبدیل نشود. بهعنوان نمونه میتوانم به کتاب «عشق و جنگ» (1394) افشین شاهرودی اشارهکنم که صدای شاعر برای خواندن شعرها، تأثیری بر گسترش تخیل ندارد و صرفاً بر تنبلی مخاطب میافزاید که اینیک آسیب است و اهالی قلمی که به ادبیات دیجیتال علاقهمند هستند، باید در چیدمان تصویر، صدا و کلمه نهایت دقت را داشته باشند که هیچکدام بی کاربرد نباشند و هر عنصر در راستای افزایش معنا و گسترش فضاهای ذهنی گام بردارد. از سوی دیگر، ادبیات دیجیتال جذابیتهایی دارد که از آن جمله تنوع پیرنگهای ممکن برای یک داستان، امکان انتخاب ادامهی ماجرا از سوی مخاطب، تبدیل اثر به بازی نه ازلحاظ استعاری، بلکه بهصورت مجازی و درنهایت تبدیل مخاطب به یکی از عناصر داستان. ادبیات دیجیتال به زندگی در عصر جدید نزدیکتر است و میتوان گفت فرزند این زمانهاست ، به صورتی که ادبیات کاغذی بهنوعی در برابر ادبیات دیجیتال پدربزرگی پیر و فرتوتاست که با عینک و عصا قدم برمیدارد.
غالب خوانندههای عصر جدید آثار ادبی را بر تلگرام، فیسبوک، توئیتر و دیگر شبکههای مجازی میخوانند و این خود نوعی گسترش حوزهی مخاطبان را در برمیگیرد که نویسندگان این عصر و همچنین حامیان قلم باید با زمانه حرکت کنند و ادبیات را از تقلیلگرایی بهواسطهی تسلط شبکههای مجازی نجات دهند و ادبیاتی را ایجاد کنند که مختص این فضا نوشتهشده باشد، اما وامدار پیشینهی غنی فرهنگی و ادبی نیز باشد، درواقع در صورت خواب ماندن ادبیان از این قافله، ادبیاتی پیشپاافتاده خوارک روح مردم خواهد شد و ادبیات کاغذی بهمثابهی بخشی از آیین کلاسیک قشری خاص در کتابخانهها خاک خواهد خورد.
پس از ورود اینترنت و فناوریهای دیجیتالی به ایران غیر از ابر داستاننویسی چه نوآوریهایی در ادبیات معاصر ما صورت گرفته است؟
مسلماً تأثیر فناوریهای دیجیتالی بسیار بوده است، تا جایی که تجربههای داستانهای وبلاگی، شعرها و داستانیهای فیسبوکی، شعرهای اجرایی در گالریها، گسترش شعر دیداری، ورود عناصر فضای دیجیتالی در شعرها و داستانها و همچنین استفاده از قالبهای دیجیتالی ازجمله داستانهایی در قالب ایمیل، مسج و غیره وجود داشتهاند، اما فکر میکنم به علت محافظهکار بودن جامعهی ادبی ما هنوز بهترین آثار در این زمینه تولید نشده و صرفاً تجربههایی تکوتوک انجامشده و بسیاری از مواقع گویا این تجربهها قطعشدهاند. اما همین تجربههای موجود پیشزمینهای میتوانند باشند برای آثاری که بعدها تولید میشوند، آثاری که به مدد گره خوردن اهالی قلم و اهالی هنرهای تجسمی ممکن میشوند، چراکه عصر ما عصر فعالیت بینا رشتهای و پیوند هنرها و هنرمندان حوزههای مختلف است، عصر ادبیات چندرسانهای است و دیگر بیمعنی است که نوشتهای فقط داستان یا فقط شعر باشد یا متنی فقط نقاشی باشد.
عصر امروزه هنری را امروزی میداند که همداستان باشد و هم نقاشی و هم شعر، هم فیلم باشد و هم رقص نور و صدا. عصر امروز عصر بینابین بودن است مثل زندگی بینابین مردم ما که در عین حضور در یک اتاق، در صدها محل دیگر بهواسطهی فضاهای مجازی حضور دارند؛ عصر تجربه، تحول و تکثر.
خانم صادقی شما جایگاه امروز ادبیات دیجیتالی در ایران را چگونه میبینید؟ به نظر شما ادبیات دیجیتالی در ایران موفق به تثبیت خود در سپهر ادبی ایران شده است یا خیر؟
متأسفانه فرهنگ محافظهکار ایرانی ادبیات را به محصولی ویترینی تبدیل کرده و از امروزی شدن ادبیات واهمه دارد. ناشران و تولیدکنندگان از ادبیات دیجیتالی که محصول جامعهی خودش است حمایت نمیکند و اهالی قلم نیز طبیعتاً کمتر سراغ آن میروند، چراکه ادبیات دیجیتال ادبیاتی تکنفره نیست و تولید آن در خلوت نویسنده الزاماً رخ نمیدهد، بلکه ممکن است مانند یک فیلم به یک تیم نیاز داشته باشد، هرچند با سرمایهای بسیار کمتر ازآنچه یک فیلم نیاز دارد. اصولاً ما به همهچیز ناخنک میزنیم و فقط مزه مزه میکنیم. از سوی دیگر، خوشبختانه افق ادبیات دیجیتال روشن است، چراکه کارگاههای قصهگویی دیجیتال در مقطع کودک و نوجوان به یکی از درسهای مورد استقبال نوجوانان در برخی مؤسسهها تبدیلشده و بر کسی پوشیده نیست که دنیای دیجیتال بخشی مهم از زندگی این گروه سنی است، بازیهای نوجوانان غالباً با رایانه و تبلت و موبایل است و طبیعی به نظر میرسد که اگر بخواهیم این نسل کتابخوان شوند، باید تمهیدی برای دیجیتالی شدن ادبیات اندیشیده شود. حضور تصویر و صدا در ادبیات ممکن است برای نسلهای قبل امری مبتذل تلقی شود، اما برای نسلهای بعد چنان جذابیتی خواهد داشت که فقدانش به کنار گذاشته شدن میانجامد. ادبیات دیجیتال در حوزهی کودک و نوجوان زیرساختهای فکری و فرهنگی نسلهای آینده را بهگونهای میسازد که بهسختی سراغ تورق کتابهای خاک خورده در کتابخانهها بروند و نویسندگانی که دغدغهی نوشتن برای مردم رادارند، چارهای ندارند بهغیراز روی آوردن به ادبیات دیجیتال.
غیر از شما چه کسانی در ایران در حوزه شعر و داستانی نویسی از تکنولوژیهای دیجیتالی استفاده کردهاند؟
فرهاد گوران در حوزهی داستانی اثری بانام «کتبیهخوان ویرانی» (1383) داردکه با تغییراتی در ساختار ارائه و تغییر نام اثر به «تاریکخانهی ماریا مینورسکی» آن را به گمانم در سال (1384) به ابر داستان تبدیل کرده، هرچند بهسختی میتوانم آن را ابر داستان بنامم، چراکه از ویژگیهای اولیهی ابر داستان این است که امکان چاپ کاغذی نداشته باشد و این اثر گوران پیش از دیجیتالی شدن بهصورت یک کتاب منتشرشده بود، اما بههرحال این اثر اتفاق فرخندهای بود که میتوان آن را طلیعهی ابر داستاننویسی نامید. علی ابدالی نیز در حوزهی شعر تجربههایی داشته است که آنهم به نظرم بهترین تجربههای ممکن نبود و صرفاً برای عقب نماندن از قافلهی دیجیتالی شدن ادبیات قابلطرح است. تجربهی شعر اجرایی نیز از سوی علی قنبری، سولماز نراقی، محمد آزرم، شوکا حسینی و بسیاری دیگر از شاعران مورد استقبال بوده و محافل گالریهای برگزارکننده را گرم کرده است، اما شاید نوع جدیتر تجربهی شعر اجرایی را بتوان به شعرهایی اختصاص داد که تحت تأثیر هنرهای مفهومی شکلگرفتهاند و من آن را شعر چندرسانهای مینامم، در نمایشگاه «خط-نقطه»، کاری مشترک از سارا افضلی و محمد آزرم که در تاریخ 30 تیر 1390 در گالری محسن در تهران برگزار شد، فضای گالری همانند فضای داخل شهر بازسازی شد و به مخاطبان این امکان داده شد که بر دیوارهای کاغذی یک شهر کاغذی بهعنوان یک رسانه، اشعاری را (بهعنوان رسانهای دیگر) بنویسند که قرار گرفتن شعر بر دیوارها و درنهایت پایهی برج آزادی، شعر را به شعار تبدیل میکرد. درواقع، نوشتن شعر بر دیوارهای کاغذی باعث شکلگیری تفسیری متفاوت و تأثیری متفاوت و همچنین تجربهای متفاوت از سوی مخاطبان میشد.
در این نوع ارتباط، بهجای همجواری دو شیوه کلامی و تصویری، دو یا چند رسانه با یکدیگر همجوار میشوند و از ویژگیهای چند رسانگی، ورود اندام بهعنوان یک رسانه در اثر هنری است، بهگونهای که میتوان گفت کلام، عکس، دیوار و اندام چهار رسانهی دخیل در معنا سازی این نوع شعرهای دیداری هستند. همچنین در نمایشگاه «با هوم»، سه شعر از محمد آزرم بهصورت چندرسانهای در تاریخ 15 مرداد 1394 در گالری دنا در تهران اجرا شد. شعرها از مجموعهی هوم (1391) انتخابشده بودند (کهای کاش شعرهایی پیشتر منتشرنشده برای این کار اجرایی در نظر گرفته میشد) و با استفاده از رسانههای صدای انسانی، اندام، نور، موسیقی و اجسام ثابت اجرا شدند، رسانههای مختلفی که جداییپذیرند و هر یک دارای خودبسندگی لازم به نظر میرسند، اما در کنار هم یک اثر را شکل میدهند. درواقع در این نوع کارها همهی رسانهها دال در نظر گرفته میشوند و هیچیک مدلول دیگری نیستند، به همین علت مجموع آنها است که مفهوم کلی اثر را میسازد و نه هر یک بهتنهایی.
نمونهی دیگر ادبیات دیجیتالی، اثری به نام عشق و جنگ (1394) است که بهصورت لوح فشرده به همراه یک کتاب از سوی افشین شاهرودی و با اجرای خالق گرجی ارائه شد. در این اثر، یکبار شعرها در رسانهی کتاب به صورتی چند شیوه با تصویر ارائهشدهاند و یکبار دیگر، همان شعرها به همراه برخی شعرهای جدیدتر با ترکیب و چیدمان متفاوت از کتاب و به همراه نور، حرکت، رنگ و آهنگ در لوح فشرده ارائهشدهاند. در این اثر، انواع متفاوتی از شعرهای دیداری مشهود است اما در کنار هم قرار گرفتن کتاب و لوح فشرده که در ظاهر چند رسانگی تلقی میشود، به دلیل عدم ترکیب رسانهی کتاب و رسانهی لوح فشرده لازم و ملزوم یکدیگر نیستند و هرکدام بهعنوان اثری جدا میتوانند در نظر گرفته شوند که همراهی کتاب و لوح فشرده را به چالش میکشد. از سوی دیگر میتوان این اثر را چندرسانهای اطلاق کرد، به این دلیل که امکان ارائهی دو نوع خوانش متفاوت از شعرها بهواسطهی ارائه با رسانهای متفاوت فراهم میشود. درواقع کتاب و لوح فشرده بهصورت مستقیم با یکدیگر در ارتباط نیستند، اما به دلیل تغییر نوع چیدمان شعرها در دو رسانه وایجاد تفاوت در خوانش شعرها و روند داستانی اتصال شعرها، کتاب و لوح فشرده دو امکان همجوار برای ارائهی یک اثر تلقی میشوند. بهطورکلی، لوح فشرده در این اثر با ایجاد کارکرد پیرامتنی نسبت به کتاب موفقتر عمل میکند، درحالیکه کتاب برای اتصال شعرها به یکدیگر، از تکرار واژهها استفاده میکند. لوح فشرده ازلحاظ ساختار زیباییشناختی به دو بخش تقسیم میشود که در بخش دوم، حدفاصل متون کارکرد خود را از دست میدهد و شعرها همانند کتاب یکییکی میآیند و میروند و حدفاصل میان دو شعر، یک قاب سکوت غیردلالتمند است که صرفاً نشانگر پایان یک شعر و آغاز شعر دیگر است. به عبارتی، در بخش اول از امکانات رسانهی لوح فشرده برای ارائهی یک شعر دیداری چندرسانهای استفادهشده، اما در بخش دوم، شعرها صرفاً از امکانات تزئینی لوح فشرده استفاده میکنند. به همین علت میتوان چنین استنتاج کرد که بخش اول لوح فشرده در عملکرد خود نسبت به بخش دوم موفقتر است.
با توجه به اینکه تکنولوژیهای اطلاعات و ارتباطات باعث «دو فضایی شدن» زندگی انسان معاصر شده است، شما خودتان این دو فضایی شدن را چگونه تجربه میکنید؟ به نظر شما، آیا حضور دیجیتالی افراد را میتوان جزو «مصارف فرهنگی» قلمداد کرد؟
به این دو فضایی بودن قائل نیستم و فکر میکنم فضای مجازی به بخشی جداییناپذیر از زندگی انسان تبدیلشده است. در مهمانیها شاهد افرادی هستیم که تمام مدت به خواندن متون مختلف در تلفن همراه خود مشغولاند و گاهی متون را برای افرادی دیگر در همان مهمانی بازپخش میکنند و دربارهی آن متون به گفتوگو میپردازند. بیشتر اخباری که میان مردم ردوبدل میشود، اخباری است که از کانالهای تلگرامی به دست میآورند و زندگی مردم ما یک زندگی کاملاً تلگرامی شده است. کتابهای تلگرامی، اخبار تلگرامی، بحثهای تلگرامی و حتی چک کردن بازیهای فرزندان خود در مهدکودک از طریق فیلمها و عکسهای تلگرامی. روزگاری این نقش را وبلاگ یا فیسبوک بر عهده داشت و فردا شاید ابزار دیگری جای تلگرام را بگیرد، اما بههرحال این فضای مجازی بخشی از واقعت زندگی ماست.
بهعنوان آخرین سؤال، شما چه پیشنهادهایی برای کیفی سازی محتوای «مجله دیجیتالی سایبر پژوهی» دارید؟
همهچیز به اقتدار سرمایه بازمیگردد. اگر این مجله اسپانسر مالی خوبی داشته باشد، میتواند فراخوانهایی جهت تولید شعرها و داستانهای دیجیتالی بدهد و آثار را منتشر کند. سپس فراخوانی برای نقد آثار و بحث دربارهی این آثار بدهد و تولید اثر و به چالش کشیدن آن را حمایت کند. ازآنجاییکه معمولاً مجلات خصوصی ما چنین بنیهی مالی ندارند، تأثیرگذاری و بهبود کیفی محتوا نیز تحتالشعاع واقع میشود و همین دلیل اصلی تفاوت ادبیات ما با ادبیات غرب است.